1

*

صبح هنگام سحر، وقت گلبانگ خروس

مرغکی میپرد از شاخه پر غنچه شب بوی خیال

آفتاب دم صبح، از لب پنجره روشن مهر، به درون مینگرد

غنچه ای میشکفد

گویشی بی مانند، در فضا می پیچد

با نگاهی گیرا، غنچه را میبوسم

پشت پرچین سکوت، گوسفندان به چرا مشغولند

قاصدکهایی چند، در فضا می رقصند

رود با نغمه زیبای حیات، می فشاند گل سرخ

می نویسد غزل سبز بهار

روی آن تپه سبز، تک درختی است به زیبایی آب

روی هر شاخه آن، لانه قاصدکی است، دست پرورده باد

پای آن کاج بلند، چشمه ای جوشان است

می تراود عطش زنده عشق

و در این نزدیکی، قصه ای پنهان است

قصه پیچک و نور

قصه چشمه و سنگ

دشت در مقدم باد، جامه سبز به تن پوشانده است

کوه با حوصله و سبر تمام، شب کلاهی که به سر داشت به شادابی گلها بخشید

و سلامی که به لب داشت، به آواز دو چوپان بارید

می دوم تا سر آن تپه سبز

و از آن بالادست، مادری میبینم، بر تن دختر زیبایش باز

کرده تنپوشی سبز و به او میگوید، که به آن بیشه رود

از کبود لب پر مهر زمین، بوسه ای بر چیند

 

شیراز

*