16

16

*

 

بیچاره پیره زن

پشتش خمیده است

از بار زندگی

 

در کوله بار خویش

صدها هنوز دارد و

چیزی نمانده است

تا ساحل سکوت

عمری نمانده است

 

بیچاره پیره زن

بعد از طلوع عمر

تنها گذشته است

از دشت زندگی

از دره ها و دامنه ها و ستیغ ها

از کوچه باغ عشق

از کوره راه مبهم و تاریک سالها

 

این تک درخت پیر

در راه مانده است

 

بر شاخه های رو به خدا رفته اش هنوز

چندین پرنده کرم به منقار می کشند

بر چینهای صورتش انگار گرد راه

مانده ست تا هنوز

 

بر شاخسار او

برگی نمانده است

در این خزان عمر

 

در این سکوت سرد زمستان زندگی

مهری نمانده است

 

آوای سهمگین طبر می رسد به گوش

از پشت بیشه ها

 

شب سر  رسیده است

 

شیراز

*