2

*

سایبانها همه سبز

باغبانها همه مست

گوسفندان غلام، پشت جالیز خیار، در علفزار خدا، به کلاه سر ما می خندند

با صدای نی باد

سبزه ها می رقصند

چه هوایی ست

پر از عطر گل و سبزه مهر

پر ز آسودگی خاطر خام

چشمه ها می گریند

غنچه ها می خندند

هر کسی اول صبح

میخورد نان و پنیر

می کند شکر خدا

می رود تا بکند خار ز صحرای خدا

زندگی تلخی یک بادام است

زندگی سبزی یک گلدان است

چه خیالی اگر امروز هوا بارانی است

غنچه سبز خدا باز شدست

لانه ای ساخته گنجشک میان دل سر سبز درخت

کودکی شاد شدست

پس بیایید بیایید که با هم سبدی برداریم

و به سبزینه یک برگ سلامی بدهیم

و سبدهامان را

پر کنیم از منش و خوی درخت

پر کنیم از نفس ساده و گرم خورشید

توی گلدانهامان

تخم خورشید بکاریم

و گلدانها را

بر لب پنجره ها بگذاریم

بلکه سنجاقکی از سمت صدا پر بزند

به لب غنچه خورشیدی ما بوسه زند

 

شیراز

*