22

*

 

گل شب بو

 

آسمان مشکی پوش

آسمان انده گین

آسمان گریان است

بغض دیرینش باز ، سر گشادست امشب

 

خسته از بازیها ، خسته از شیطنت روزانه

مادرم گرمی آغوشش را

به دلم می ریزد

 

مادرم امشب باز ، قصه ها می گوید

قصه ی شب بو ها

قصه ی ساعت ها

قصه ی تنهایی

قصه ی رویاها

 

مادرم می گوید

شهر تنهایی ها ، شهر رویاها بود ، شهر خوبی ها بود

 

دانه ای بود که او ، شوق روییدن داشت ، شوق رفتن تا اوج

شوق بوییدن قلب خورشید

شوق خندیدن داشت

 

دانه را یک شب عشق ، توی گلدانی کاشت

حال گل روییدست ، حال گل خندیدست

لیک رویای سفر تا خورشید ، پیشرفتن تا اوج

توی گلخانه ی تاریکی ها

بسته ماندست انگار ، قلب او پژمردست

 

گرچه می خندد باز

گرچه می کوشد باز

 

لیکن از این زندان ، راه آزادی نیست

راه لمس خورشید ، راه پویایی نیست

 

چشمهایم را خواب ، می رباید ناگاه

خواب خرگوشی من، قصه ی یک گل شب بوست، که شب او را عشق

توی گلدانی کاشت

...

 

مادرم می گرید، قصه اش امشب باز

در دل شب گم شد

آسمان می گرید

سخت تر

غمگین تر

 

مهر 1374 شیراز

 

*