28

*

 

آهای ابرهای تیره غمگین

به کجا می روید مرا هم با خود ببرید

من به دلتنگیهای انسان غار نشین می اندیشم

من به پوچی خودخواهیها در اوج احساسات مردانه ام می نگرم

 

من که چشمهایم را بسته نگاه می دارم

دیگر از چه می ترسی؟

چشمهایم به رنگ سایه روشنهای مهتابند

 

من آرزوهایم را در میان کتابهایم می گذارم تا خشک شوند

و آنها را با سنجاقهای نقره ای

در قابهای خالی ذهنم قرار می دهم

 

من به غمهای این جهان کهنه ی پیر فکر می کنم

من به عمیق ترین ترسی می اندیشم که در اعماق وجود هر انسانی ریشه دارد

 

شیراز

*