33

*

 

در شب سیاهی ام ستارگان بی قرار

به من چشمک می زنند

من هم به آهنا چشمک می زنم

 

آهای

ای خاطره های شاد کودکیم

در زیر کدامین آوار مدفون شده اید

 

من می میرم و از خاکم هزاران شکوفه خواهد رست

و کودکان فردا همه شکوفه های مرا خواهند چید

و به موهایشان خواهند بست

 

من از اولین شهاب سنگی که از آسمان گریخت و به زمین افتاد بی زارم

من صدای سرفه های زمان را از پشت دیوارهای تاریخ شنیده ام

 

من همه ی آیه های زمینی را خوانده ام

اما همه پر از امیدهای پوچ بودند

 

من به آسمان اعتماد ندارم

من به آیه های زمینی اعتماد ندارم

 

من سرود بدبختی های انسان را از ارتفاع حقارت خود می خوانم

 

من انگشتانم را به خون هزاران انسان آلوده ام

 

من در انتظار شهاب سنگی هستم که خواهد آمد

و همه چیز را به ورطه ی فراموشی خواهد برد

 

شیراز

 

*