37

*

 

پری دریایی

 

صدایی از خواب بیدارم می کند

بر روی خواب شیشه ای یخ راه می روم، راه می روم

ناگاه پیکره ی مبهمی را در زیر آب می بینم

زانو می زنم تا او را ببینم

ناگاه خواب شیشه ای یخ می شکند

و من به اعماق آب فرو می روم

 

ناز چشمانش رنگ جنگلهای استوایی است

دستانم را دراز می کنم تا او را بگیرم

اما چون ماهی از دستم سر می خورد

 

قلبم را از سینه بیرون می آورم

تا بگویم

من هم مثل ماهی ها قلب دارم

 

ناگاه خنجر محبتش را در قلبم فرو می کند

جادوی کلامش وجودم را تسخیر می کند

 

حال من مبتلا شده ام

او مرا رها می کند

و من آهسته آهسته به ته دریا فرو می روم

 

می دانم که در میان فلس ماهی های مرده خواهم مرد

خرچنگها و ستاره های دریایی قلبم را خواهند خورد و برایم خواهند گریست

و آب دریا را شور تر و شور تر خواهند کرد

و صیادان خواهند فهمید که در اینجا دلباخته ای جان باخته است

 

دستانم را بگیر تا در میان گوشماهی های بستر دریا نمیرم

 

خرداد 1377 شیراز

*