41

*

 

آینه ی من

 

در کنار خیابان می نشینم

دستم را دراز می کنم

به امید آنکه رهگذری

گل یاسی در دستم بگزارد

دستانم پر از سکه های ترحم اند

من از سکه های ترحم بیزارم

 

بر می خیزم

من یک رهگذرم

 

دست امیدی پیش رویم

و من سکه های ترحم را در دستانش می گذارم

 

فاصله ای نیست

فاصله ای نیست

 

اردیبهشت 1380 شیراز

 

*