44

*

 

هزار سال گذشته است

و من که آخرین هجاهای تنهاییم را بر روی کاغذ های نیم سوخته خط زده ام

بایستی دوباره بنویسم

من که نوشتن را ترک کرده بودم

 

آتش هر کلمه مرا خاکستر میک ند

من همیشه از سایه روشن عبور کرده ام

و همیشه مراقب بوده ام

تا نگاهم

خواب شب بو های نو شکفته را آشفته نکند

 

من همیشه هنگام بوییدن گلها چشمانم را می بندم

چشمهایم

اقیانوسهای تاریکی اند

 

همیشه از این می ترسم

که جادوی یه اسم

اندوه مرا تکرار کند

و من دوباره متولد شوم

و ناگزیر از مردن

 

من قلبم را می شکنم

و تکه تکه های آنرا میان شب بوهای نو شکفته

تقسیم می کنم

 

همیشه بوی شب بو ها دیوانه ام می کند

 

هزار سال گذشته است

و من در میان عروسکهای کاغذی ام

در میان ستاره های مقوایی ام

و در میان آرزوهای کودکانه ام

به خواب رفته ام

 

آهای پرنده های مهاجر

آهسته بگذرید

صدای بالهایتان مرا بیدار می کند

 

من آلوده ام

دستان من آغشته به خون هزاران گلی است

که چیده ام و بوییده ام

 

گلها همیشه انتقام چیدنشان را از من گرفته اند

با تیغهایی که به دستانم فرو می کنند

 

انگشتان خونیم را بر روی لبهایم می کشم

تا سرخی لبانم

قرمزی چشمانم را پنهان سازند

 

آه

ای پرندگان مهاجر

آهسته بگذرید

 

شیراز

*